خب راستش خدا فقط زهرا رو باهام خوب میکرد همه چی حل بود
البته حرفی تو دلم هست که به زهرا نگفتم شاید بهتر بود بگم
الان از باشگاه اومدم ,خب چون من خواستم جای بد بمونم
عوضش بقیه پولو برای ساخت ویلا طرف باغمون خرج کنیم
و الان دیگه تموم شد کارش به همین خاطره من
تنها هستم چون مامان بابام رفتن اونجارو بسازن به همین خاطر بود
مامان بابام میگفتن تو سختی میکشی اما من قبول کردم سختیارو
فکر همه چیو کرده بودم می خواستم بهترینارو برای زهرا حاظر کنم
اون ویلارو ساختیم ولی من خیلی اذیت شدم
می خواستم در آینده وقتی آدم خسته شد از شهر بره اونجا راحت باشه خوش بگذرونه
همین فردا پس فردا هم سند اون خونه که خریدم به زهرا هم گفته بودم به اسمم زده میشه
امروز زنگ زدن از اون شرکت فردا میرم ببینم اون شرکت خوب پول میده اونجا مشغول شم
خدایا تو که همه چیو راستو ریست میکنی پس زهرام چی؟ گلم که این همه ازم ناراحته
خدایا خودت میدونی که....؟ خودت...؟چی بگم شاید بهتر بود به زهرا هم میگفتم
کاش زهرا ببخشه این همه ازم ناراحت نشه ای کاش
خدایا موندم تو کارت اونا که گناه میکنن زهرا اونارو قبول داره اما از من ناراحته
اگه اون حرفا اون اسهارو دادم بهش برا این بود که باهاش همه جوره روراست باشم
خواستم صادق صادق باشم باهاش
اما اون فکر کرد من بی ادبم بی شخصیتم
اما ندونست فقط صادق بودم باهاش اونایی که کاراشونو قاییم می کنند زهرا اونارو قبول داره
خدایا می دونی که تنها خواستم زهرا بوده و هست
دلیلشم خودت میدونی..
زهرا ببخش
نظرات شما عزیزان:
|